زینب سادانزینب سادان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

روزهای زینب سادات

مادرانه

زینبم، دخترم سلااااااااااااااااام طنین نفسهایت،انگاه که در آغوشم هستی نوازشهای کودکانه ات،آنگاه که دستان کوچکت را بر صورتم قرار میدهی و لبانم بازی میکنی شیرینی نگاهت ،آنگاه که خواسته ای داری کنجکاوی هایت،آنگاه که در صدد کشف حقایق هستی نوای دلنشین صدایت،آنگاه که با راه رفتن "تا تا" میگویی و با به هم زدن دستانت "دس دسی" همه و همه.... طنین نفسهایت،انگاه که در آغوشم هستی گرمی دستانت،آنگاه که در دستانم می فشارمش نوازشهای کودکانه ات،آنگاه که دستان کوچکت را بر صورتم قرار میدهی و لبانم بازی میکنی شیرینی نگاهت ،آنگاه که خواسته ای داری کنجکاوی هایت،آنگاه که در صدد کشف حقایق هستی ...
10 بهمن 1391

میلاد حضرت رسول مبارک

السلام علیک یا رحمة للعالمین زینب سادات.......گل مامان.........عیدت مبارک دختر ناز جشن شب میلاد خوش گذشت بهت مامان؟ اینم عکس شما و سارینا جون انشاالله که رسول الله ما را مورد عنایت خودشون قرار بدهند و امام زمان عج از ما راضی باشند. ...
10 بهمن 1391

دندون گل دخترم

عسل مامان زینب مامان سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام بالاخره چهارشنبه شب1391/10/27، ساعت حدودو 10-11، بعد از یک روز پر تلاش و درد، بعد از اینکه کلی تو بغل مامانی بودی و هر چیزی که به دستت می اومد توی دهنت میبردی موفق شدی مبارک بااااااااااااااااااااشه اولین دندون کوچولوت سر زد و اما با چند روز فاصله یکشنبه اول بهمن، دندون کوچولوی کناریش یعنی دندون سمت راست پایین اومد بیرون مبارک باااااااااااااااااااااااااشه انشاالله که با این دندونهای کوچول موچول چیزای خوب بخوری  حلال و طیب ...
5 بهمن 1391

هفت ماهگی

زینب کوچولو سلام مامانی شکر خدای رحمان هفت ماهگی پرباری داشتی دیگه میتونی بشینی، میتونی وقتی دستت را میگیریم وایسی قربونت برم برای اولین بار غذا خوردی کوچولو فرنی چندتا میوه هم مزه اش را امتجان کردی و کلی خوشحال بودی سیب- هویج - گلابی کل خونه را هم با غلت میزنی و به همه خواسته هات میرسی روروک سواری و بازی با اسباب بازی ها که از کارهای محبوب شماست زینب خانمی اینم یه نگاه دوست داشتنی که من عاششششششششقشم اینجا شب هفدهم محرم است و ما فرداش مراسن روضه داشتیم و تو کنجکاوانه کازای مامان را پیگیری میکردی دورت بگردم انشاالله خدا کمکت کنه مامانی ...
30 دی 1391

زینب سادات و اولین یلدا

دخترم سلام امسال من و بابایی اولین یلدای سه نفره را با شما تجربه کردیم در کنار مامان نجمی و عمو جونها و عمه جونها عزیزم یلدا مهم نیست با هم بودن ما و در کتار هم بودن و لذت از زندگی و کسب معرفت از لحظه لحظه زندگی مهمه مهمه که بدانیم که کی و کجا و چرا باید شاد باشیم یلدا شبی است طولانیتر از شبهای دیگر، شبی که تنها دو ثانیه از شب قبل و بعدش طولانی تر است و ایرانیان جشن اش میگیرند اما امسال این شب یلدا مصادف بود با شب هفتم صفر به روایتی ولادت امام موسی بن جعفر علیه السلام و به روایتی شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام و یلدا این جشن ایرانیان...
2 دی 1391

نشستن کوچولوی مامان

سلام گلکم زینب سادات مامان بالاخره بعد از کلی تلاش توی هفته آخر آذر 91 هم تونستی بشینی و هم روز پاهای کوچولوت خودت وایستی قربونت برم چه احساس استقلالی چه احساس بزرگ شدنی و چه طعم شیرین مادر بودنی، نمیدونی که چقدر از با تو بودن لذت میبرم؛چقدر خوشحالم که تو رو دارم  و هر روز و هر لحظه با بزرگ شدن تو خدا را خیلی شکر میکنم که همچین نعمتی به من داده قربونت برم اینم چندتا عکس از پیشرفت گلی خانم دوستت دارم گلم با کمک کوسن های مبل نشسته داری کم کم موفق میشی ...
27 آذر 1391

شش ماهگی

نازنینم سلام شش ماهگی ات را در محرم گذراندی و همواره به یاد شیرخوار دشت کربلا، شش ماهه اباعبدالله، حضرت علی اصغر علیه السلام بودم. تو را میدیدم و اشک در چشمانم حلقه میزد و یاد دلتنگی های حضرت رباب سلام الله علیها در قلبم شعله میکشید  زینبم دوستت دارم و عافیت و سلامتت را از رب متعال خواهانم   راستی گلکم روز جمعه هشتم محرم به همراه عمه جون رفتیم همایش شیرخوارگان حسینی؛ کلی نی نی کوچولو   مثل خودت با لباس حضرت علی اصغر علیه السلام اونجا جمع بودند. ماماناشون آورده بودنشون اونجا تا بیمه حضرت علی اصغر علیه السلام کنن و سربازی برای صاحب الزمان ت...
26 آذر 1391