زینب سادات و اولین یلدا
دخترم سلام
امسال من و بابایی اولین یلدای سه نفره را با شما تجربه کردیم
در کنار مامان نجمی و عمو جونها و عمه جونها
عزیزم یلدا مهم نیست
با هم بودن ما و در کتار هم بودن و لذت از زندگی و کسب معرفت از لحظه لحظه زندگی مهمه
مهمه که بدانیم که کی و کجا و چرا باید شاد باشیم
یلدا شبی است طولانیتر از شبهای دیگر، شبی که تنها دو ثانیه از شب قبل و بعدش طولانی تر است و ایرانیان جشن اش میگیرند
اما
امسال این شب یلدا مصادف بود با شب هفتم صفر
به روایتی ولادت امام موسی بن جعفر علیه السلام و به روایتی شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام
و یلدا این جشن ایرانیان در ماه صفر ،
ماه غم از دست دادن رسول الله صلی الله علیه و آله
ماه غم از دست دادن امام علی بن موسی الرضا علیه السلام،
ماه چله نشینی زینب کبری سلام الله علیها
و...
حال این افکار و احساسات من بود که در ذهنم جولان میداد ، دوست داشتم به تو بگویم زینبم
نه دوست داشتم برایت آرزو کنم که ای کاش هیچگاه این تقابل برایت چالش ایجاد نکند
یا ایکاش هیچگاه این تقابل تو را در بن بست نمیدانم و چرا ؛و تصمیم گیری غلط قرار ندهد
دوست داشتم برایت فرقان آرزو کنم
برایمان فرقان آرزو کنم
دوست داشتم با بغض در گلویم با تو صحبت کنم
و دوست داشتم که دست در دستت نهنم و برای آن تنهاترین و دلخستگی هایش دعا کنیم
دعا برای سلامتش و تعجیل در فرجش
دوست داشتم او برای ما دعا کند
دعا برای عافیت و عاقبت خیر
و ای کاش در فهرست دعا شوندگانش باشیم
اللهم عجل لولیک الفرج