زینب سادانزینب سادان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

روزهای زینب سادات

زینب سادات و دوسالگی هایش

1393/3/3 16:16
نویسنده : مامان
188 بازدید
اشتراک گذاری

زینب ساداتم

خانم مادر

سلام

مهربانی و دوست داشتنی و دوساله، دوساله بودن را تنها مادرانی که فرزند دوساله دارند درک میکنند و تو بع تمام معنا دو ساله ای

دو ساله ای و در پی کسب تجربه، در پی درک استقلال، در پی کشف هویت و ... خلاصه دوساله ای و خردادی و  گاهی خیلی بزرگ و گاهی خیلی کوچک و پر دردسر با قشقرق های خاص خودت

ولی

من همه اینها را دوست دارم و گاه با خودم میگویم خدا توفیق بده تا خوب درکش کنم، توفیق ده تا خوب و آنگونه که باید کمکش کنم تا این دوران را بگذراند

اهل فن میگویند روحیات و حالات دوسالگی بی شباهت به دوران بلوغ نیست، کودک وابستگی های دوران قبل از تکلم خود را میخواهد رها کند و وارد فاز جدیدی از دوران رشد که همان تکلم تا بلوغ است، گردد. و این تغییر فاز خود دشواریهای خاص خودش را دارد. این سختی ها را با تمم وجودم مامانی برات درک میکنم.

میخواهی صحبت کنی و آنچه را که دنیای پر هیجان درونت هست بیان کنی ولی دایره واژگانت یاری نمیکند، میخواهی بازیهایی انجام دهی که جثه نحیفت با تو همراه نیست، آشپزی کنی، ظرف بشوری و ... و  پذیرش همه اینها برای تویی که اهدافی بلند داری و توانت دوساله است، سخت است.

بزرگواریها و مهربانی هایت هم وصف ناشدنی است؛ آنچنان مرا در آغوش میفشاری و میگویی "مامان کوچولوی من، بیا بغل من" که اشک در چشمانم حلقم میزند

و یا موقع مامان بازی، آنقدر غرق در بازی و شخصیت داستان خیالی ات میشوی که مبهوت میمیان که این نازی خانم منه که اینقدر زیبا در قالب یک مادر فرو رفته است و میگویی "خاله سیما، نی نی من خوابه، بیدارش نکن!!" ؛ خیلی هم مودب هستی با عروسک ها و هرکدام نام مخصوص به خود دارند: حسنی خانم، نرجس خانم، نورا خانم، درسا خانم، علی کوچولو و آقا ایلیا که داستان خودش را داره "مامان ایلیا آآ ِ نه خانمه"

کلی هم مهربان و  تعارفی هستی و چیزی را اصلا تنها نمیخوری و همه باید با تو نازدانه شریک شوند، انشاالله روزی های نیک نصیبت گردد تا با همه قسمتش کنی سادات کوچولوی من.

بازیهای عصزگاهی ات با آقای پدر هم خاص است و دیدنی "بابا بیا اتاخ من بازی بکنیم" "مامان تو نیا میخوام با بابا بازی بکنم" و کلی وقت با هم دو نفره بازی میکنید

 

و اما تو و شیر و ترک عادت و بی خوابیهای ما و تو و همسایه ها

از اول ماه رجب با توکل به خدا و عمل به توصیه های کتاب ریحانه بهشتی رفتیم تو کار ترک عادت شما، اولش خیلی خوب بود و خودت گفتی مامانی من دیگه بزرگ شدم، میخوام تولد بگیرم و شیر نمیخورم و لـــــــــــــــی بعد از چند روز خوابت به هم خورد و بد خواب و عصبانی و جیغ جیغو .... گاهی نمیدانستیم باید چه کار کنیم، شبها تا 4 صبح گریه میکردی و جیغ میزدی، فقط میخواستی توی بغل باشی و من راه برم و بخوابی، اگر من مینشستم که واویلا یا فقط توی ماشین بخوابی، چند روز ظهرها میرفام توی خیابون دو سه ساعت وامیستادم تا بخوابی و بیدار بشی، چون اگه میاوردمت بالا و بیدار میشدی دوباره گریه و جیغ و ...

ولی به لطف خدا بهتر شدی و امروزدقیقا 13 روزه که دیگه اصلا شیر نمیخوری و حدود یک هفته است که خوابت بهتر شده

انشاالله به مدد خدای متعال و اهل بیت همه مراحل زندگی ات را به خوبی بگذرونی

و حــــــــــــــــــالا

                                            تولـــــــــــــــــــــدت مبارک دخملی

دوشنبه شب 12ام خرداد، شب تولدت برات تولد گرفتیم و خاله جونها و دایی جون ها و عمه جونها و عمو جونها همه زحمت کشیدند و اومدند و قدم روی چشم ما گذاشتند و خونه ما را گرم کردند

دست همگی درد نکنه

انشااالله همیشه شاد و سلامت باشند

عکسها را انشاالله بعدا میذارم برات

 

پسندها (1)

نظرات (0)